هزاران بار ما را سوخت حریقِ حادثه تا مرزِ خاکستر
ولی ما نسلِ سیمرغ ایم که از خاکسترِ خود می گشاید پر
طلوعِ تازه یِ سیمرغ در راه است. همین فردا که می آید
سحر پایانِ تاریکی ست و این دیری نمی پاید
هزاران بار ما را سوخت حریقِ حادثه تا مرزِ خاکستر
ولی ما نسلِ سیمرغ ایم که از خاکسترِ خود می گشاید پر
ماندنی نبوده و نیست، ظلمِ شب به این قبیله
راهِ فردایِ رهایی ست، خشمِ خونینِ قبیله
بغضِ ما و ظلمِ ظلمت ماندنی نبوده و نیست
تا شکفتن تا رسیدن یک قدم یک لحظه باقی ست
هزاران بار ما را سوخت حریقِ حادثه تا مرزِ خاکستر
ولی ما نسلِ سیمرغ ایم که از خاکسترِ خود می گشاید پر
وقتِ بیداریِ سیمرغ، فصلِ سرخِ هم صدایی ست
خشمِ سوگوارِ مردم راهیِ صبحِ رهایی ست
شیشه یِ عمرِ سیاهی، خشمِ تو بغضِ منه
نازنینِ داغ دار ام، تو بزن که بشکنه
نازنینِ داغدار ام، تو بزن که بشکنه
وقتشه که بشکنه
محمد عزیز
سلام
متاسفانه کامنت اول پرید همه رااز اول مینویسم
ببخش
شمارو با افتخار لینک میکنم وبلاگجدیدم تبریک میگم هر هفته پنجشنبه ها در خیزران چیزکی مینویسم خوشحال میشوم بیائی من هم می آیم خیزران برگهای دیگری هم دارد به نامهای
فیروزه
دقیقه نود
پشوتن
خورشید
ازاوراق زرنگارکتابها
مینیمالنویسی
که لینک همه درخیزران هست وپنجشنبه ها همه نو میشوند
باآرزوی سلامت برای شما
باادب احترام ومحبت بیکران
سلام خیزران عزیر
ممنون که من را قابل دانستی. احساس می کنم که باز هم کوتاهی من باعث سوء تفاهم شده باشد.
به هر حال انگار بد هم نشد. چون من لیست وبلاگ های شما را نداشتم.
دوست تان می دارم. به امید دیدار دوباره
من و تو
آتشی افروختیم
تا خود را در
نور آن
بنگریم
ولی آتش
جهان ما را نیز
سوخت
و انبوه سایهها
به سوی ما
آمدند
و دورها
دست به دست یکدیگر
دادند
و بالا رفتند
اینک ای محبوب من
ما بی جهان
ماندهایم
چشم دل باز کن که جان بینی
آن چه نادیدنی ست آن بینی
خیلی کارات درسته
دوست دارم
تایید دوستان همیشه باعث دلگرمی ست. بگذار کوچکی ام را به یاد داشته باشم. من هم تو را با جان و دل دوست دارم.
همیشه شاد باشی