د ر شکافی پنها ن
د ر مرز ِ خواب و بیدا ر
شاید در آن لحظه ی نیست
که تنها زاییده ی آرزوست،
و نیست زبانی در آن
که شاعری را گرفتار کند
در شهوتِ به زنجیر کشیدن اش،
و سرانجام بیتِ آخر چون همیشه اقرار
به بغض ِ پنهان در شعرهای نیمه تمام،
شاید دیدم آن لحظه ای را
که در آن زندگی معنایی نداشت
و در هیچ قانونی نمی گنجید
و نمی شد آن را نوشت.
هیچ چیز پنهان نبود
و تنها زندگی بود
که حالا به نگاه نمی آید
و این همه هیچ به نگاه آمده اند.
و مگر می توان به زبان گفت
که زبان چه فریب ِ بزرگی ست.
آه ای کلمه، آه ای فریب..